سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

آرایشگاه ارسی

از اونجایی که موهای آقاسورناخان دیگه خیلی بلند شده بود و به خاطر گرمای هوا هم خیلی عرق میکرد با بابا بردیمش آرایشگاه ارسی. پسرگلم وقتی نوبتش شده اونقدر متین و آقا نشست موهاشو کوتاه کنن که همه تعجب کرده بودن و ادمین پیج آرایشگاه هم ازش فیلم می گرفت و بعد از اتمام کار هم انقدر ناز و خوشگل شده بود که کلی ازش عکس گرفتن برای پیج آرایشگاه. مامان ساناز و بابا مسعودم حسابی کیف می کردن که اینقدر آقایی و خودتو اذیت نمیکنی و گریه نمیکنی. البته امیدوارم همیشه همینطوری پیش بره. گل ناز مامان الهی همیشه تنت سلامت باشه و چشم بد ازت دور.
29 مرداد 1397

بولینگ

امروز از طرف شرکت بابا مسعود دعوت شده بودیم برای بولینگ به پاساژ تیراژه. کلی تو لاین بولینگ با بابا بازی کردی و خوش گذروندی. بعد از بولینگ هم یه دوری توی پاساژ زدیم و دم رفتن هم عمه مریم و عمو امیر و آرمان و آرمین رو اونجا دیدیم. راستش رفته بودم که کلی بهم خوش بگذره اما از دیدن همکارای بابا مسعود و جوی که داشتن خیلی دلم گرفت، بابا تو شرکت قبلی خیلی جایگاه و پست خوبی داشت ولی از وقتی شرکتها ادغام شده بودن با اینکه بابا اسمن سمت و جایگاه خوبی داشت اما رسما نقشی نداشت و این خیلی اذیتش می کرد. از ته ته دلم برای بابا مسعود کلی آرزوی خوب کردم، امیدوارم هرچه زودتر یه کار بهتر پیدا کنه و از اینجا بیاد بیرون. الهی آمین. ...
25 مرداد 1397

مسواک زدن

گل پسرمن حسابی عجله داشت و تند و تند دندون درآورد، خب مامان و بابا هم وظیفه دارند از دندونای مرواریدیش خوب محافظت کنن که سالم بمونه برای همین مسواک زدن با مسواک انگشتی رو برات شروع کردیم و خدا رو شکر که خیلی استقبال کردی. راستش سورنا مدام خداروشکر میکنم به خاطر اینکه انقدر ماهی، می دونم خیلی مامانا برای تایم خواب بچه هاشون، مسواک زدنشون و... با نینی هاشون مشکل دارن اما صد هزار مرتبه خدا رو شکر که خیلی خوب این مسائل رو میپذیری و استقبال هم میکنی، فقط یه کم بدغذایی که البته اونم فقط با منه و وقتی پیش خالهای خوب غذا می خوری، حتما به خاطر حساسیت منه. الهی شکر مرسی خداجونم.
25 مرداد 1397

سفر باکو

پاسپورت گل پسرم اوایل مرداد آماده شد و به دستمون رسید.  مقصد و زمان رو هم با خاله جمع بندی کرد و قرار شد یه سفر چندروزه به باکو داشته باشیم با تایمی که ما داشتیم این تنها سفری بود که می تونستیم بریم. پرواز ما بعداز ظهر بود ساعت 12 بود که از خونه راه افتادیم و به فرودگاه که رسیدیم آماده شدیم تا گیت پروازمون برای تحویل بار باز شه، با توجه به اینکه پرواز ما بیرینس کلاس بود سریع بارها رو تحویل دادیم و آقایی از طرف هواپیمایی ایران ایر اومد دنبالمون تا ما رو به سالن cip ببره. یک ساعتی ما رو معطل کردن البته با کلی احترام و ماهم که نگران صف طولانی گرفتن ارز بودیم گفتن نگران نباشیم چون خودشون کارهاشو انجام میدن، اما بعد همون آقا او...
19 مرداد 1397

اداهای تازه

دستای کوچولوت سرشار از انرژیه. هر نقطهای از بدن آدم رو که لمس میکنی حس خوبی به آدم منتقل میشه که عالیه. این روزا یاد گرفتی که کمرمونو میمالی یا میخارونی. کلی حال میکنیم با کارات. سریع هر کاری که میکنیم تقلید میکنی و البته به بهترین نحو ممکن انجامش میدی. خیلی بلا شدی پسرم، هر کی به خونمون زنگ می زنه اول باید با شما صحبت کنه تلفنو میگیری واسه خودت راه میری و با حالت خودت حرف می زنی. البته بیشتر پانتومیم اجرا میکنی و انتظار هم داری که بقیه از پشت تلفن بفهمن چی میگی و جواب بدن. عشقمی قند و نبات من.  
12 مرداد 1397

استقلال طلبی

پسرگلم دیگه دوست داری هر کاری رو مستقل انجام بدی. خدا می دونه که چقدر سر غذاخوردنت عذاب میکشم، یعنی نیست روز تعطیلی که من و بابا خونه باشیم و سر غذا خوردن تو  دعوامون نشه. هر کاری میکنم هر ترفندی میزنم لجبازی میکنی خودتم که نمیتونی خوب بخوری قاشق به دهنت نرسیده همهی غذات ریخته. البته وقتی خودمون دوتا هستیم اوضاع خوبه ولی بابا مسعود رو که میبینی سازت از کوک خارج میشه. الهی سلامت باشی قند عسلم. منم میدونم که حرص الکی میخورم ولی خوب دست خودم نیست دیگه مامانم. الهی تنت سلامت باشه عشقم.
11 مرداد 1397
1